معنی سرآمد و برگزیده

حل جدول

سرآمد و برگزیده

نخبه


نخبه و برگزیده

سرآمد


برگزیده و برتر

زبده، سرآمد


ممتاز و برگزیده

سرآمد، عالی، گل سر سبد


برگزیده

سرامد

لب

مرجح

لغت نامه دهخدا

سرآمد

سرآمد. [س َ م َ] (ن مف مرکب، اِ مرکب) بهتر و ممتاز و سردار. (غیاث اللغات) (آنندراج). زبده. قدوه:
منم سرآمد دوران که طبع من داند
چهار جوی جنان از پی جهان کندن.
خاقانی.
شنیدم کز این دور آموزگار
سرآمد تویی بر همه روزگار.
نظامی.
احمد که سرآمد عرب بود
هم خسته ٔ خار بولهب بود.
نظامی.
خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق
دریادلی بجوی دلیری سرآمدی.
حافظ.


برگزیده

برگزیده. [ب َ گ ُ دَ / دِ] (ن مف مرکب) انتخاب شده. منتخب. (فرهنگ فارسی معین). چشم و چراغ. دست چین. سره. گزیده.گزین. گل سرسبد. مهین. یکه چین. اثره. أثیر. اَطائب. أمثل. أوسط. (ترجمان القرآن جرجانی). خَشیب. خیار. (منتهی الارب). خیاره. خیر [خ َ / خ َی ْ ی ِ]. خیره. سُخاله. صفو. صَفوه. صفی ّ. طوبی. عَتیق. عَفو. غُرّه. فائق. مَثیل. (منتهی الارب). مُجتبی. (دهار). مُختار. مُرتضی. مُصطفی. مَطائب. مُنتخب. نخبه [ن ُ ب َ/ن ُ خ َ ب َ]. نقاوه [ن َ وَ / ن ُ وَ]. نَقاه. (منتهی الارب). نُقایه. (دهار). نَقوه. نقی ّ. نقیّه. وسط. (دهار). هَجان. (منتهی الارب): به حق محمد که نبی برگزیده است. (تاریخ بیهقی ص 316). از این حکم بیرون نیست هیچکس نه ملک مقرب و نه نبی مرسل و نه برگزیده ای بواسطه ٔ برگزیدگی. (تاریخ بیهقی ص 307).
احرار روزگار رضاجوی من شدند
چون برگزیده ٔ علی المرتضی شدم.
ناصرخسرو.
در شهنشاهی ترا یزدان ز عالم برگزید
هرکه یزدان برگزیدش برگزیده آن بود.
معزی.
ای درّ برگزیده که غواص کرده ای
در بحر فکر خاطر دردانه سنج را.
خاقانی.
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت
روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده.
حافظ.
اختصاص، برگزیده شدن. أطراب، برگزیده ٔ ریاحین. انفاس، برگزیده و نفیس شدن. تقمّؤ؛ برگزیده ٔ مال گرفتن. (از منتهی الارب). حَمیم، مال برگزیده. خَیر؛ بهترین برگزیده و مردبرگزیده ٔ پرهنر. خیرهاﷲ؛ برگزیده ٔ خدای عزوجل. (دهار). صَفْو؛ خالص و برگزیده از هر چیزی. صُیّاب، صُیابه؛ خالص و بی آمیغ و برگزیده از هر چیزی. (منتهی الارب). عقار [ع َ / ع ُ]؛ برگزیده ٔ رخت و اسباب که جز در عید و نحو آن استعمال نکنند. عُلبوبه؛ برگزیده و مهتر قوم. (منتهی الارب). نَجیب، شتر برگزیده. نخبه؛ مرد برگزیده. (دهار). نَصیّه؛ خیار و برگزیده از مردم و ستور و جز آن. نُضاض، برگزیده ٔ قوم. (از منتهی الارب). نقابه؛ برگزیده ٔ هر چیزی. (دهار). || ترجیح داده شده. مرجح. (فرهنگ فارسی معین). پسندیده. (ناظم الاطباء). پسندآمده: مخصوص گردانید او را به رسمهای برگزیده. (تاریخ بیهقی ص 308). و رجوع به گزیده شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

سرآمد

برتر، برجسته، مبرز، متشخص، ممتاز، برگزیده

فرهنگ عمید

سرآمد

برتر و بالاتر از دیگران، برگزیده،

فرهنگ معین

سرآمد

(~. مَ) (ص مر.) برگزیده، بالاتر، نخبه.

فارسی به انگلیسی

سرآمد

Cream, Elite, Flower, Paramount, Pick, Pre-Eminent, Preeminent, Quintessence, Signal, Term, Top

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی هوشیار

برگزیده

انتخاب شده، منتخب، چشم وچراغ، دست چین، گزیده

معادل ابجد

سرآمد و برگزیده

559

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری